آدرس بدم تشریف بیارید یه چای دور هم بزنیم!! قلم کاغذ دستت باشه بگم... سر همون خیابونی که دخترای شهرم واسه یه شب جای خواب، منتظر یه ماشین شاسی بلندن!! همون ماشینی که حاجی با دور زدن مکه خریده واسه پسرش!!!! اون خیابونو مستقیم بیا ولی چشماتو ببند!! باز که باشه دلت سنگ میشه!! عادی میشه واست که سر چهارراه محلمون دختر9ساله داره میرقصه وپدرش داره دف میزنه واسه اون هزار تومنی که تو بهش نمیدی!!! مستقیم بیا وهفت هشت تا دختر بچه ای که دستشونو به سمتت دراز کردنو رد کن! بیا سر کوچه ای که یه مرد پنجاه ساله تا کمر خم شده توی سطل زباله!!!دیدیش؟؟؟ اون کوچه رو بپیچ بیا تووو!!! میرسی به یه خونه ای که یه زن21ساله واسه اینکه عاقبتش مثل دخترای سر خیابون اولی نشه، داره رختِ همون حاجی رو میشوره که واسه پسرش ماشین شاسی بلند خریده!!! نه اینکه حاجی لباسشویی نداره! نه!!! داره، ولی از شماچه پنهون حاجی دلش گیر این دخترس!! باخدا عهد کرده تاوقتی که یه شب با این دختره نخوابیده، رختاشوبده اون بشوره!!!! رسیدی مشتی؟؟؟؟ بشین پای سفره دلم، چایی خونه ی دل من از قهوه ی اصل فرانسه هم تلخ تره!! بزن داداشم!!!! بزن خواهرم!!!!! نوووووووووش جوووونت!! یه چایی که این حرفا رو نداره.......... دخترای گل، اگه یه پسر واقعا دوست داشته باشه، بدون نیازشم دوست داره....مگه شیرین نیاز فرهاد رو تامین کرد که فرهاد عاشقش شد؟ خودتو دریاب، اینجا ساده باشی رو دست خوردی.... دوست داشتن رو خواهشا کثیف نکنید.... آقا پسر گل، نیازتو با حرفای قشنگ، پوچ و عشق بازی تو کت دختر نکن که فکر کنه واقعا دوستش داری....مرد باش، نه نامرد!!!!!!
دست از پا خـــــــــطا کنی
خسته شدم میخواهم در آغوش گرمت آرام گیرم.. خسته شدم بس که از سرما لرزیدم... زخم پاهایم به من میخندند خسته شدم بس که تنها دویدم... اشک گونه هایم را پاک کن وبر پیشانیم بوسه بزن.... می خواهم با تو گریه کنم..خسته شدم بس که تنهاگریه کردم... می خواهم دست هایم را به گردنت بیاویزمو شانه هایت را ببوسم... خسته شدم بس که تنهانشسته ام...
ســـ ــینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت
آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت
تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت
جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت
گریه کردم اشک بر داغ دلم مرهم نشد
ناله کردم ذره ای از دردهایم کم نشد
در گلستان بوی گل بسیار بوییدم ولی
از هزاران گل گلی همچون شما پیدا نشد
من شاعرم! حال مرا عالم نمیفهمد
جز تو کسی چیزی از اشعارم نمیفهمد
سیلاب عشق تو بیاید، حکم ویرانیست
سیل است دیگر... بارش نمنم نمیفهمد
من کشتهی عشق تو خواهمشد، ولی افسوس
هویّت سهراب را رستم نمیفهمد
کلّ شکایتهای من تنها همین جملهست:
معشوقهای که دوستش دارم... نمی فهمد!
روزهای زندگی ام گرم میگذرد با تو ،به گرمای لحظه هایی که تو در آغوشمی
با تو گرم هستم و نمیسوزد عشقمان، ای خورشید خاموش نشدنی
همچو یک رود که آرام میگذرد،عشق ما نیز آرام میگذرد و تویی سرچشمه زلال این دل
ساعت عشق مان تمام لحظه های زندگیست ،ثانیه هایی که پر از عطر و بوی عاشقیست
ای جان من ،مهربانی و محبتهایت،وفاداری و عشق این روزهایت،امیدی است برای خوشبختی فردایت
میدانم همیشه همینگونه که هستی خواهی ماند،مثل یک گل به پاکی چشمهایت،به وسعت دنیای بی همتایت
هوای تو را میخواهم در این حال دلتنگی،امواجی از یاد تو را میخواهم در دریای خاطره های به یادماندنی
همنفسمی، ای که با تو یک نفس عاشقم
همزبانمی، ای که با تو یک صدا برایت احساسات عاشقانه ام را میگویم
حرفی نمانده جز سکوت بین من و چشمانت، که در این سکوت میتوان یک دنیا عشق را خواند
چه با شوق میخوانم چشمانت را و چه عاشقانه گرفته ایم دستهای هم را
گفتی دستهایم گرم است، گفتم عزیزم این چشمهای تو است که مرا به آتش کشیده است
همه ی دنیا فریاد عشق ما را شنیده است،هنوز هم نگاهم به نگاهت دوخته است،
چقدر قلبت زیباست...
چه بی انتهاست قصر عشق تو و من چه خوشبختم از اینکه اینجا هستم ، در کنار تو
تویی که برایم از همه چیز بالاتری و از همه کس عزیزتر
میخوانمت تا دلم آرام بماند
بوی باران که می دود میان فصل پاییزی دلم، دلتنگ اشک هایی می شوم که از سر دلتنگی تو ریخته ام.
بوی باران می آید و اما باران نمی بارد. مثل بغضی که این روزها سرشارم کرده و اما نمی شکند.
فکر کردن به تو ، کار شب و روز من شده ، بس که حالم گرفته است ، چشمانم غرق در اشکهایم شده …. دیگر گذشت ، تو کار خودت را کردی ، دلم را شکستی و رفتی ….همه چیز گذشت و تمام شد ، این رویاهای من با تو بود که تباه شد…
انگار دیگر روزی نمانده برای زندگی ، انگار دیگر دنیای من بن بست شده ، راهی ندارم برای فرار از غمهایم…
این هم جرم من بود از اینکه برایت مثل دیگران نبودم، کسی بودم که عاشقانه تو را دوست داشت ،دلی داشتم که واقعا هوای تو را داشت ….
دیگرگذشت ، حالا تو نیستی و من جا مانده ام ، تو رفته ای و من بدون تو تنها مانده ام ، تو نیستی و من اینجا سردرگم و بی قرار مانده ام….
فکر دل دادن و دلبستن را از سرم بیرون میکنم ، هر چه عشق و دوست داشتن است را از دلم دور میکنم،اگر از تنهایی بمیرم هم دلم را با هیچکس آشنا نمیکنم….
دیگر بس است ، تا کی باید دلم را بدهم و شکسته پس بگیرم، تا کی باید برای این و آن بمیرم؟
در حسرت یک لحظه آرامشم ، دلم میخواهد برای یک بار هم که شده شبی را بی فکر و خیال بخوابم…
تو هم مثل همه ، هیچ فرقی نداشتی ، هیچ خاطره ی خوبی برایم جا نگذاشتی ،حالا که رفتی ، تنها غم رفتنت را در قلبم گذاشتی….
گرچه از همان روز اول میخواستمت ، گرچه برایم دنیایی بودی و هنوز هم گهگاهی میخواهمت ، اما دیگر مهم نیست بودنت ، چه فرقی میکند بودن یا نبودنت؟سوز عشق تو هنوز هم چهره ام را پریشان کرده ، دلم اینجا تک و تنها راهش را گم کرده ، این شعررابرای تو نوشتم بی پرده ، هنوز هم دلت نیامده و خیالت ، خیال مرا پریشان کرده …
ﺳﻼﻣﺘﯿﻪ ﭘﺴﺮﯼ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺻﺒﺢ ﺗﺎ ﺷﺐ ﮐﺎﺭ ﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﺑﺘﻮﻧﻪ ﻋﺸﻘﺸﻮ ﺑﻔﺮﺳﺘﻪ
ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﻭﻟﯽ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﺗﻮ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﻋﺎﺷﻖِﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﺷﺪ ﻭ ﺭﻓﺖ...
ﺳﻼﻣﺘﯿﻪ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺑﺪﺑﺨﺘﯽ ﻭ ﺑﯽ ﭘﻮﻟﯽِ ﻋﺸﻘﺶ ﻭ ﺗﺤﻤﻞ ﮐﺮﺩ
ﻭﻟﯽ ﭘﺴﺮﻩ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﺭﺳﯿﺪ ﺑﺎ ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﻪﺭﻓﺖ...
ﺳﻼﻣﺘﯽ ﻋﺸﻘﯽ ﮐﻪ ﺯﯾﺮ ﺑﺎﺭ ﮔﺮﻭﻧﯿﻪ ﺍﺟﺎﺭﻩﺧﻮﻧﻪ ﻭ ﻫﺰﺍﺭ ﮐﻮﻓﺖ ﺩﯾﮕﻪ
ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﺭﻓﺖ...
ﺳﻼﻣﺘﯽ ﭘﺪﺭ ﻣﺎﺩﺭﯼ ﮐﻪ ﻋﻤﺮﺷﻮﻧﻮ ﻓﺪﺍﯼ ﺑﭽﻪ ﺍﯼ ﮐﺮﺩﻥ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﻭﺷﻮﻥ
ﻭﺍﯾﺴﺎﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﻣﮕﻪ ﺑﺮﺍﻡ ﭼﯿﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩﯾﻦ...!
ﺳﻼﻣﺘﯿﻪ ﺭﻓﺎﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺳﻮﺩﯼ ﺑﺮﺍﺵ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﺧﺒﺮﯼ ﺍﺯﺵ
ﻧﯿﺴﺖ...
ﻧﯿﮕﺎ ﮐﻦ ﺧﺪﺍ...
ﺍﯾﻨﻪ ﺩﻧﯿﺎﺕ...
یه وقتایی لازم نیست حرفی زده شه بین دو نفر